سید عباس موسوی قوچانی یکی از شاگردان آقا در سلول کناری ایشان زندانی بود. او را به طور وحشیانه و بیسابقه شکنجه میکردند. آقا میگوید: «با هر نالهای که میکرد، دلم آتش میگرفت. تنها تسلای خاطر موسوی بعد از برگشتن از اتاق شکنجه، آیاتی از قرآن بود که برایش تلاوت میکردم. او به خاطر زخمهای شکنجه روی زمین به صورت نشسته میخزید. بعدا که او را به سلولهای مقابل بردند و از هم دور شدیم بعد از دستشویی رفتن، به بهانهی تیمم خودش را به سلول من نزدیک میکرد و با آهنگی شبیه دعا خواندن به زبان عربی با هم صحبت میکردیم. سعی میکردم با سخنانم روحیهاش را تقویت کنم. این ترفند از جانب او بارها تکرار شد.»